هوای دلم ابریست ! به آسمان چشم دوخته ام
منتظرم ! منتظر باران... بارانی که بشوید تمام گرد و غبار دلم را!
خسته ام ! خسته از تعصب بیجای ابرها که
نمی گذارند خورشید لحظه ای بر بام دلم بتابد...
تا گرم شوم و دیگر نلرزم
از سرد بودن آدم ها !
و خورشید ! خورشیدی که تا آبروی ابرها را نریزد بیرون نخواهد آمد از جایگاه بلند آسمانی اش !